یک نفس خون آشام ....
چشم هایم را بستم واشک هایم را پس زدم !با صدایی محکم سردتر شد،گفت:خب بچه ها دستتون رو پاری کنید!بعد به من لبخند زد و گفت:آتریسا تو هم دستت را باید پاره کنی ازت خاوهش میکنم بدون دخالت دستت سعی کن آن را پاره کنی با کمک ذهنت و کاری کن که دردت نیاد!سرم را تکان دادم،چشمانم را بستم و به این فکر کردم که دارم با یک چاغو دستم را میبرم ولی هیچ حسی ندارم !چشمانم را باز کردم وسط دستم پاره شد بود!سرم را بالا آوردم همه با تحسین نگاهم میکردند!چراغ های خانه خاموش شد وچند شمع اطاف میز ها روشنرفی بر روی میزد بود هر کدام از پسر ها قطره ای از خونش را درون آن انداخت و من هم همین کار را کردم!مارتین گفت:مارتین گفت حالا دست هایتان را ب هم بزنید تا خونتان با هم پیوند بخورد!دستم را به هر کدامشان زدم ولی یک بار سوزش گرفت آن هم موقعه ای بود که دستم را به متیو زدم!مارتین گفت:به ایست آتریسا!ایستادم گفت:هر چه میگویم تکرار کن!بگو:قسم میخورم!گفتم:قسم می خوردم!گفت:به تمام نیرو های جهان قسم می خورم و به خونی که ریخته شد قسم میخورم تکرار کردم!گفت:که هیچ وقت این پیمان را نشکنم مگر آن که آن را به گروهم بگویم و آنها نیز قبول کنند واگر غیر این صورت باشد تمام نیرو های جهان سعی در نابود کردنم داشته باشن و خونی که ریخته شد من را بکشد و یا کاری کند تا دلم بسوزد!تکرار کردم،گفت:این را همه بگویید ما همه قسم می خوریم در هر صورت در هر شرایطی به کمک هم برویم و اگر کسی در خطر بود حتی اگر مایل ها دورتر بود به کمکش بشتابیم قسم می خوریم!همه گفتند!چراغ ها روشن شود و شمع ها خاموش مارتین به من نگاه کرد و گفت:به گروه ما خوش اومدی!بقیه هم به من دست دادند،لبخند زدم مثل همیشه اصلا باورم نمیشد کسایی که این همه دوسشون دارم در اصل دوست دارن منو بکشن!.... ادامه دارد البته فکر کنم بعد امتحانا بتونم اولین پست رو بزارم.........
نظرات شما عزیزان:
گفتم:قبول میکنم!مارتین با لبخندی گفت:خوبه پس باید کار های اهد را بکنیم!چشمانش
پاسخ:اشکال نداره هر کس سلیقه ای داره بعضیا دوست دارن بعضیا نه! ممنون با این که دوست نداشتید تا این قسمت خوندید
پاسخ:ممنون :-)
برچسبها: ماه شوم,